گر بخونم بخط خويش برات آوردي

شاعر : خواجوي کرماني

نکشم سر ز خطت زانک بوجهست براتگر بخونم بخط خويش برات آوردي
پيش جيحون سرشکم برود آب فراتمنکه جز آب فراتم نشود دامنگير
که نخواهم که رود جز سخن از ذات و صفاتآنچنان درصفت ذات تو حيران شده‌ام
که توقع نتوان داشتن از عمر ثباتدر وفا چشم ندارم که ثباتت باشد
روي زيبا بنما يک نظر از وجه زکوةگر ز کوتي بود اين نعمت زيبائي را
بوفات آمد و برخاک درت کرد وفاتخواجو از عشق تو چون از سرهستي بگذشت
خاک خاک کف پاي تو شود آب حياتاي که شهد شکربن تو برد آب نبات
تا شکر ريخته‌ئي ريخته‌ئي آب نباتبشکر خنده ز تنک شکر شورانگيز
که برآمد ز لب چشمه‌ي نوش تو نباتاز دل تنگ شکر شور برآمد روزي